. اینکه گفته شود عامل به وجود آمدن فرقهها صرف وجود احادیث است درست نیست چرا که با حذف همهی احادیث به وضوح اختلافات کمتر نمیشود بلکه شاید چند برابر یا حتّی چند هزار برابر باشد. کسی که اقوال تفسیری گوناگون را در طول تاریخ ببیند میبیند که در هیچ مسئلهای مثل تفسیر قرآن اقوال گوناگون و اختلافات فراوان در اسلام وجود نداشته است. به طوری که هر کس میل و عقیده و خواست و برداشت خود را به قرآن نسبت داده است. حتّی مارکسیستها عقاید خود را از داخل قرآن در میآوردند. و خوارج عقاید عجیب خود را بر اساس آیاتی از قرآن (بدون توجه به سنت پیامبر) استخراج کرده بودند. خلاصه اینکه در میان کسانی که توجهی به احادیث ندارند میبینیم که اختلاف به وضوح کمتر نیست بلکه اقوال شاذ و اختلافات و سوء استفادهها بسیار بسیار بیش از اختلافات میان همهی فرقههاست.
جنایات افراطی های تاریخ داستان بی پایانی است که نمی تواند برای رد یک نظریه خاص به آنها استناد کرد. مورد خوارجی هم که مثال زدید اگر یادتان باشد فرستاده حضرت علی به سفارش ایشان تنها با قرآن با خوارج استدلال کرد و بسیاری را هم به همین روش به راه راست هدایت کرد. در همان دوران هم بسیاری از پیروان حدیث بدترین دشمنی ها را با حضرت علی کردند ولی من هیچ کدام از اینها را دلیل قوی برای رد یا توجیه حدیث نمی دانم.
. امّا این نکته که در قرآن به قرآن خیلی پرداخته شده است امّا به حدیث توجهی نشده است:
طبق قرآن کلام پیامبر حجیّت کامل دارد چرا که از خویشتن سخن نمیگوید و کلامش مطابق وحی الهی است وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَى(3) إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى(نجم 4)
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ ﴿١﴾ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ ﴿٢﴾ وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ﴿٣﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ ﴿٤﴾ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ ﴿٥﴾ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَىٰ ﴿٦﴾ وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَىٰ ﴿٧﴾ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ﴿٨﴾ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَىٰ ﴿٩﴾ فَأَوْحَىٰ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَىٰ ﴿١٠﴾ مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ ﴿١١﴾ أَفَتُمَارُونَهُ عَلَىٰ مَا يَرَىٰ ﴿١٢﴾ وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَىٰ ﴿١٣﴾
این برداشت با آیات پایانی سوره نیز هماهنگ است که به رخدادن آمدن بیم دهنده ای جدید از جنس بیم دهندگان پیشین اشاره می کند:
هَـٰذَا نَذِيرٌ مِّنَ النُّذُرِ الْأُولَىٰ ﴿٥٦﴾ أَزِفَتِ الْآزِفَةُ ﴿٥٧﴾ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّـهِ كَاشِفَةٌ ﴿٥٨﴾ أَفَمِنْ هَـٰذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ ﴿٥٩﴾ وَتَضْحَكُونَ وَلَا تَبْكُونَ ﴿٦٠﴾ وَأَنتُمْ سَامِدُونَ ﴿٦١﴾ فَاسْجُدُوا لِلَّـهِ وَاعْبُدُوا ۩ ﴿٦٢﴾
شما برای اثبات ادعای خود بایستی نخست نشان دهدیدکه "هو" در " إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ" از قرآن فراتر می رود و به تمامی کلماتی که پیامبر در زمان حیات خود ادا کردند اشاره می کند. سپس باستی تضاد ادعای وحی بودن تمامی کلمات پیامبر با روح قرآن را توجیه کنید. برای مثال قرآن وحی به پیامبر را مانند وحی به پیامبران پیشین می داند:
إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَىٰ نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ ۚ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا ﴿١٦٣﴾. و حال آنکه پذیرفتن اینکه تمامی کلمات پیامبران پیشین مطابق وحی بوده است با قرآن هماهنگی ندارد. برای مثال سخت است بپذیریم که مکالمات موسی با هارون بر طبق وحی بوده است: قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿٩٢﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ ۖ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي ﴿٩٣﴾ قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي ۖ إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي ﴿٩٤﴾
و در آخر باستی نشان دهید کلام وحی در زمان و مکان و شرایط خاص برای مسلمان در تمامی زمانها و مکانها نازل شده است. دقت کنید که حساب قرآن جداست. ما از قرآن پیروی نمی کنیم فقط برای اینکه وحی خداست. بلکه آن را معجزه ای می دانیم که به منظور مشخص هدایت انسانها به صورت کتابی مدون نازل شده است.
و مومن واقعی کسی است که نسبت به گفتار پیامبر در خود هیچ حرجی احساس نمی کند (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ
حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً) و دلیلی نداریم که حکم فقط شامل گفتار مستقیم پیامبر باشد و گفتار با واسطهی مطمئن ایشان را شامل نشود.
همینطور اگر آیه را از متن جدا نکنید به آیات قبل نگاهی بیندازید میبینید که مخاطب آیه افرادی هستند در زمان پیامبر که به حضور او می رسند (جَاءُوكَ ) برای قضاوت:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّـهِ ۚ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّـهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّـهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا ﴿٦٤﴾ فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿٦٥﴾
برای بکاگیری این آیه در مورد انسانهای نسل بعد بایستی دلیل محکمی داشته باشید.
اینکه در قرآن گفته شده است که در اختلافات به خدا و رسول رجوع کنید (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً) بدون حدیث چگونه ممکن است در حالی که سیاق آیات سیاق عدم حضور پیامبر است.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ ۖ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّـهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا ﴿٥٩﴾ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُرُوا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا ﴿٦٠﴾
شما بایستی ابتدا نشان دهید که قرآن به مسلمان قرن 21 هم دستور داده است که برای قضاوت به پیامبر مراجعه کنند و آنگاه شاید بتوانید برای این مشکل که این عبارت در زمان ما که پیامبر حضور ندارند معنا ندارد حدیث را بعنوان یک راه حل پیشنهاد کنید. ولی همانطور که می بینید مخاطب مومنان زمان پیامبر هستند و اصلا مشکلی وجود ندارد که حدیث راهکار آن باشد.
چه لزومی دارد که در قرآن اینهمه اشاره کند که: أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ، با حذف حدیث از زندگی یک مسلمان آنگاه اطاعت از رسول که اینهمه به وفور در قرآن اشاره شده است چه معنا و مصداقی پیدا میکند؟
یا این آیه که قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ (آل عمران 31) که به وضوح به تبعیت از سنّت دعوت میکند.
جدای نکته ای که در مورد ارتباط اطاعت و حدیث در بالا گفتم، شواهدی وجود دارند که مخاطب این آیات انسانهای اهل کتاب زمان پیامبر استند. برای مثال این آیه با قُلْ آغاز می شود که نشانگر یک مکالمه زنده است.
یا آیه: لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ (احزاب 21 و ممتحنه 6) که همه مومنان را به اسوه قرار دادن پیامبر دعوت میکند به چه دلیل این آیات را به مومنان زمان پیامبر محدود کنیم؟
يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا ۖ وَإِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِي الْأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ ۖ وَلَوْ كَانُوا فِيكُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا ﴿٢٠﴾ لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّـهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّـهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّـهَ كَثِيرًا ﴿٢١﴾
می بینید که "کم" به مومنان زمان پیامبر در واقعه جنگ احزاب اشاره می کند.
یا آیات دیگری که پیامبر را به عنوان معلّم قرآن در کنار قرآن تثبیت میکند: وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَينَِّ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِْمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون (نحل 44)
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ ﴿٣٨﴾ وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ ﴿٣٩﴾
و یا در آیه زیر معجزه زنده شدن آن پیامبر برای مردمان تمامی زمانها قابل بررسی نیست:
قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ ۖ وَانظُرْ إِلَىٰ حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ ۖ وَانظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا ۚ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿٢٥٩﴾
اگر منظور ناس در مثال شما هم مردم همزمان پیامبر بوده باشد نمی توان لزوما آن را به مردم تمامی زمانها گسترش داد.
یا آیاتی که اشاره میکند که پیامبر مسئول حکم کردن بین مردم طبق قرآن است وَ أَنِ احْكُم بَيْنهَُم بِمَا أَنزَلَ الله (مائده 49) إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّه (نساء 105) ویا این آیات دیگر که بیان میدارد پیامبر علاوه بر تلاوت کتاب بر مومنان وظیفه تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت (جمعه 2 و آل عمران 164 و بقره 129) اگر قرار بود که فقط کتابی به دیگران منتقل شود دیگر چه نیازی به تعلیم کتاب بود و اگر قرار بود به قرآن اکتفا شود تعلیم حکمت چه معنایی دارد و دیگر اینکه آیا نسلهای بعد از این تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه پیامبر به کلّی محرومند؟
در مورد تعلیم و تزکیه شما بایستی نشان بدهید که منظور آیات مومنان زمان پیامبر نیستند. برای مثال در آیه زیر پیامبر آیات را برای مومنان تلاوت می کند که نشانگر همزمانی و هم مکانی مومنان با پیامبر است.
لَقَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿١٦٤﴾
من آرزو داشتم که در زمان پیامبر بودم و از تعلیم و تزکیه ایشان بهره می بردم. ولی این آرزو نباید ما را به زیاده روی در تلاش برای شبیه سازی آن تعلیم و آن تزکیه وا دارد.
یا به سیاق آخر سوره نساء نگاه کنید (که دکتر توسرکانی هم اشاره کردند) باقی گذاشتن
یک حکم پیچیده ارث در آخر سوره بعد از بیان مفصل احکام ارث در ابتدای سوره و پایان سوره به وضوح این پیام را دارد که احکام ارث (و تبعاً باقی احکام) تبیین آن تمام نشده است و ادامه دارد.
سوره نساء با این آیه تمام می شود که "يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّـهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ". یک برداشت می تواند این باشد که این یکی از مواردی است که احکام مطرح شده در قرآن پس از پرسش مردمان زمان نزول قرآن آمده است و ما شواهدی از قرآن داریم که مردمان زمان نزول را از پرسش جزییات احکام باز می دارد. من این سوره را این گونه می فهمم که مردمان زمان نزول پرسشی از جزییات کردند، قرآن به تفصیل به پرسش در ابتدا و انتهای سوره پاسخ می دهد ولی مطالب مهمتر را در میان این دو مطرح می کند. مانند روش بیان تعبیر خواب حضرت یوسف است که از علاقه زندانی برای شنیدن تعبیر خوابش استفاده کرده و قبل از بیان تعبیر خواب به ارشاد و صحبت در مورد مسایل مهمتری که زندانی اهمیت آن را درک نمی کند می پردازد. در اینجا هم مردم از مال و ثروت و مسایل جنسی می پرسند و خداوند در میان پاسخ به تفصیل در مورد مسایل مهمتر صخبت می کند.
و اینکه گفته شده است معادل گذاشتن قرآن در کنار حدیث ظلم به قرآن است. حدیث در واقع چیزی نیست جز همان تبیین و تعیلم قرآن و حکمت که توسط خود قرآن بیان شده است و نقل
و پیروی از حدیث تنها راه پیروی کامل از قرآن است.
. درست است که با وجود حدیث احتیاج به درس خواندن فراوان و خوردن واسطههایی برای عامّه مردم است ولی واسطه خوردن همیشه مذموم نیست بلکه روشی است که در همه علوم و فنون مردم به کار می برند و این روشی است که مورد تایید خود قرآن است. قرآن باز میدارد از اینکه همهی مومنین کار و زندگیشان را تعطیل کنند و به دنبال تعلیم دین راه بیفتند بلکه سفارش می کند که از هر گروهی معدودی به دنبال این مقصود راه بیفتند تا به فهمی
عمیق از دین برسند و بعد از آن به نزد قوم خود برگردند و به تبلیغ بپردازند. (وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (توبه122) و البته وجود این افراد هیچ تنافیای ندارد با اینکه آموختن و تعلیم قرآن و شریعت و ارتباط مستقیم با مفاهیم دینی از دیگران سلب شود. بلکه هر کسی
به تناسب استعداد و فرصت خود برعهدهاش است که به آموختن دین بپردازد، قرآن بیاموزد و با معانی و مفاهیم آن ارتباط برقرار کند.
4. اینکه گفته شده است که قرآن متنی است فارغ از واسطههای تاریخی به خلاف حدیث حرف کاملی نیست. بله اجمالاً انسان ممکن است بفهمد که این کتاب معجزهای الهی است. ولی معمولاً کسی نمیتواند دست روی جملهی کوچکی از قرآن بگذارد و بگوید که من یقین صددرصدی دارم که این جمله کلام مستقیم قرآن است بدون هیچ تحریف و تغییری، بدون اینکه از دلایلی مثل تواتر تاریخی قرآن استفاده کند. .
بعلاوه اینکه چگونه ممکن است کسی بدون اینکه از تاریخ و حدیث و علم لغت استفاده کند به درستی معنای واقعی کلمات قرآن و معانی و ماجراهای آنها را متوجّه شود، در حالی که میان عربی امروز تا عربی قرآن فاصله وجود دارد و بسیاری ماجراهای خاصّ در قرآن درکشان بدون تاریخ و روایات و فهم ماجراهای مذکور به درستی ممکن نیست و به سوء تفاهمات بزرگ میانجامد، مثل اتّخاذ مواضع خاصّ قرآن در قبال کفار مکّه
از سوی دیگر بنا بر این نیست که تمامی آیات قرآن برای عوام روشن باشد. بسیاری از مواقع درک آیات شاید به دلی پاک و ایمانی راستین احتیاج داشته باشد که با کوشش برای درک انسان کامل تصویر شده در قرآن و نزدیکی به آن حاصل می شود. همانطور که قرآن می فرماید در قرآن متشابهاتی وجود دارد که تاویل آنها برای همگان روشن نیست:
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّـهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿٧﴾
همانطور که در ابتدای این تحلیل یادآور شدم "سوء تفاهمات بزرگ" همیشه تاریخ و در همه موارد بوده و هستند و چنگ زدن به حدیث راه حل نیست.
5. امّا اینکه اسلام بدون حدیث قابل دفاعتر میشود. قرآن به ما میگوید که دیگران از دین ما راضی نخواهند شد تا زمانی که به کلّی دست از آیین خود بکشیم و به دین آنها درآییم: وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (بقره 120) و در هر حال اگر کسی به قرآن هم برای دفاع از دین اکتفا کند باز هم چندان مشکلش حلّ نمیشود چرا که بسیاری احکام آن مثل حتّی حکم بدیهیِ قصاص چه برسد به مجازاتهای دیگر و تمایزهای میان زنان و مردان و خیلی احکام دیگر برای جوّ عمومیای که غرب به جهان تحمیل کرده است چندان قابل پذیرش نیست...
فرمایش شما درست است که هنوز هم تعداد بسیار کمی از نکات مطرح شده در قرآن برای من قابل هضم نیستند ولی من شخصا آنها را به حساب درک ناقص خود از قرآن و جهان می گذارم. در گذشته مواردی در نگاه قرآن بودند که پذیرش آن برای من سخت بود ولی به مرور که درک بهتری از واقعیات جهان پیدا کردم برایم معنی پیدا کردند.
مثلاً اینکه گفتید حکم ارتداد حکمی کاملاً غیر قابل پذیرش و احمقانه است به نظر میرسد که این حرف هم تحت تاثیر هژمونی لیبرالیسم است که بر اندیشههای ما حاکم شده است. مگر نه اینکه حکم کسی که جزء بدن ایمانی جامعه مومنان قرار میگیرد و از آنها جدا میشود همچون عضوی فاسد از بدن انسان میباشد که با آن همچون زبالهای خطرناک بیمارستانی برخورد میشود که بریده میشود و کنده میشود و دور انداخته میشود و چنین چیزی
اصلاً خلاف خرد نیست. مخصوصاً که اگر بزرگترین ارزش برای شما در جامعه حفظ ایمان جمعی افراد جامعه باشد که در این صورت شخصی با ویژگیهای ارتداد اهتمام ویژهای به نابودی عقیده جمعی و خارج کردن مومنان از دین دارد... به هر حال اگر این حکم و احادیث آن هم جعلی و موضوع باشند و در اسلام چنین تشریعی نداشته باشیم در آیینهای گذشته چنین تشریعهایی داشتهایم که تاوان و توبهی ارتداد گوسالهپرستان قتل اعلام شده است: وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ (بقره 54). از کجا معلوم اشکال سوء استفادهی از این حکم به ذات این حکم برگردد و اشکال به اینجا برنگردد که حاکمان اغلباً انسانهای شایستهای نبودهاند. همانطور که اینکه جراح اتاق عمل میتواند هر عضوی از بدن را قطع کند حکمی بسیار متین است ولی اینکه چاقوی جراحی در دست هر بی سر و پایی بیفتد فاجعهزاست.
در ضمن آیه ای را که مثال زدید در مورد ارتداد نیست. در مورد قوم برگزیده خداست که پیامبر خدا شخصا آنها را از دست فرعون نجات می دهد و در این مسیر بزرگترین معجزات را دیدند و باز هم به 40 روز نکشیده بتپرست شدند. مجازات اعدامی هم برای آنها وجود ندارد بلکه به آنها این راهکار عجیب پیشنهاد می شود که برای نشان دادن راستین بودن توبه شان بایستی باهمدیگر بجنگند. در غیر این صورت هیچ امیدی به این قوم نمی بود چرا که نمی توان به ایمان قومی اعتماد کرد که بزرگترین معجزات را با چشم می بیند و فراموش می کند.
6.زبان قرآن اصلاً زبان تشریع تفصیل احکام نیست و اگر به احکام اشاره میکند معمولاً مقصود خاصّی را از بیان آن احکام دنبال میکند. مثلاً در این آیه که وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً (توبه 84) اجمالاً آدم متوجه میشود که نماز خاصّی برای میّت وجود دارد که ولی اینکه جزئیاتش چیست و مثلاً با کفش و ایستاده و بدون سجده و رکوع و عدم وجوب وضوء است از این آیات بر نمیآید چرا که اصلاً قرآن در این آیه در مقام بیان نبوده است. (در علم اصول فقه اصطلاحاً میگویند که اطلاق زمانی حجّت است که متکلّم در مقام بیان باشد). بنابر این بیان نکردن تفصیل کیفیت نماز هیچ نکته خاصّی را اثبات نمیکند. امّا اینکه در قرآن به کلّی به کیفیت نماز اشاره نمیکند به نظر میرسد که قرآن اتفاقاً به اینکه نماز کیفیت مشخّص و خاصّی دارد اشاره میکند: حَافِظُواْ عَلىَ الصَّلَوَاتِ وَ الصَّلَوةِ الْوُسْطَى وَ قُومُواْ لِلَّهِ قَنِتِينَ(238) فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُكْبَانًا فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُواْ اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ(بقره 239) که به وضوح انسان متوجّه میشود که نماز فرم خاصّی دارد که به مسلمانان آموخته شده است و برای اینکه تعلیم خاصّ الهی را در مورد نماز متوجه شویم نیازمند هدایت پیامبر ص هستیم.
عبارت "كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ" در آیه ای مثال زدید جای تفکر دارد. در اینجا باید دقت کرد که "کما" در عربی دو معنی دارد:
یکی به معنای "همانگونه" است. مانند استفاده آن در آیه 108 سوره بقره:
أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَىٰ مِن قَبْلُ ۗ وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ ﴿١٠٨﴾
اما معنای دیگر "کما" "زیراکه" می باشد. مانند استفاده آن در آیه 198 سوره بقره:
لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُوا فَضْلًا مِّن رَّبِّكُمْ ۚ فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّـهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ ۖ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ ﴿١٩٨﴾
به نظر می آید که در آیه ای هم که شما به شاهد گرفتید معنای "کما" "زیراکه" می باشد. برای شاهد این مطلب می توان به استفاده مشابه از کلمات "کما" و "علمت" در آیه 282 سوره بقره اشاره کرد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ ۚ وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ ۚ وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّـهُ ...﴿٢٨٢﴾
در اینجا "کما" معنای "زیراکه" میدهد. همینطور معقول نیست بپذیریم که نوشتن تنها یک روش خاص دارد که به انسان وحی شده است. بلکه آیه بیان می کند که هر کاتبی بایستی هنر نوشتن خود را در اختیار قرار دهد زیراکه خداوند (به طور غیرمستقیم) نیز به او آموزش نوشتن داده است. با توجه به شباهت عبارات می توان همین معنی را به آیه 239 بقره گسترش داد:
فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا ۖ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّـهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ ﴿٢٣٩﴾
که معنای آن می شود "پس خدایا را یاد کنید زیراکه او به شما چیزهایی را به شما آموخت که از پیش نمی دانستید". همانند آموزش نوشتن، لزومی ندارد این آموزش را آموزش یک روش خاص از طریق وحی معنی کنیم. با این معنی دیگر این شبهه که قرآن روشی خاصی از نماز را در نظر داشته و در این آیه به آن روش اشاره کرده است، پیش نمی آید.
یک نکته فرعی دیگر اینکه قرآن از ریشه "صلی" برای اشاره به نماز استفاده می کند. شما برای آنکه "ذکر" را به معنای نماز بگیرید باید دلیل محکمی ارایه کنید.
در هر حال آنچه که از نظر شما به مسلمانان زمانه واگذار شده است همه منبع اختلاف است. اختلافاتی که در احکام اجتماعی و فردی هر کدام چه بسا میتوانند بنیان یک جامعه را ریشه برکنند و هزار فرقه و مکتب درست کنند.
مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ﴿٣٢﴾
و این مشکل فرقه ها با اضاقه کردن کوه حدیث که منبع اختلافی دیگر است حل نمی شود. تفاوت اسلام ساده آن است که اختلاف در سطح برداشت است و مسلمان اسلام ساده وجود برداشت های دیگر را می پذیرد چراکه روش خود او نیز یک برداشت است. حال آنکه در فرقه های مبتنی بر حدیث بزرگان فرقه درستی عقاید فرقه خود را که از حدیث می آیند قطعی و غیرقابل انکار می دانند و فرقه های دیگر را به دشمنی متهم می کنند که چرا جزییات روشنتر-از-روز فرقه ایشان را نمی پذیرند.
7. در قرآن سیاق احکامی که آورده میشود به خلاف ادعای بیان شده اصلاً اینگونه نیست که گویا چیزهای ملال آور و زاید به واسطه سوالاتی اشتباه مطرح می شود. بلکه سیاق بر این است که رحمت و هدایتی و راه نجاتی از جانب خداوند نازل شده است (وَ لَوْ لَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكمُْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ(نور10) تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ ذَالِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(نساء13) مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَ لَكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون (مائده 6) ...
وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاءِ قُلِ اللَّـهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاءِ اللَّاتِي لَا تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَن تَقُومُوا لِلْيَتَامَىٰ بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّـهَ كَانَ بِهِ عَلِيمًا ﴿النساء: ١٢٧﴾
يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّـهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلَالَةِ إِ... ﴿النساء: ١٧٦﴾
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ ... ﴿البقرة: ١٨٩﴾
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ ... ﴿البقرة: ٢١٧﴾
و بسیاری آیات دیگر. همینطور شواهدی است که پرسش های مطرح شده همانند پرسش های بنی اسراییل در مورد آن گاو معروف پرسش های خوبی نیستند و قرآن سعی می کند که پاسخی بدهد که به نکته اصلی بپردازد. برای مثال در آیه زیر پرسش درباره ماده انفاق است ولی پاسخ در درباره مورد انفاق:
يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّـهَ بِهِ عَلِيمٌ ﴿البقرة: ٢١٥﴾
خسته کننده بودن آیات ارث مخالفتی با مایه رحمت بودن این آیات ندارند. اگر این آیات وجود نداشتند من و شما به مزایای نبود جزییات در قرآن پی نمی بردیم.
8. در مورد آنچه که از فساد و جعل و وضع حدیث در طول تاریخ وجود داشته است. هر چیزی آفاتی دارد ولی اکثراً آفات یک چیز ما را بر آن نمیدارد که به کلّی آن چیز را صحنه روزگار حذف کنیم. همانطور که اندیشیدن آفاتی دارد و اینهمه مکاتب هولناک در اثر اندیشه کردن انسانها به وجود آمده است. یا اینهمه برداشتهای عجیب و خطرناک از قرآن استخراج شده است. همانطور که حوادث هولناک رانندگی ما را بر آن نمیدارد که از اتومبیل استفاده نکنیم. بلکه ما را بر آن میدارد که دقّت کافی در استفاده از آن به کار بندیم... قرآن نیز از ما نمیخواهد که راه اخبار را به کلّی مسدود کنیم اگر که انسانهای فاسقی وجود دارند که اخبار کذبی را منتشر میکنند بلکه از ما میخواهد که در نقل و استنباط خود دقت و وارسی و تحقیق داشته باشیم: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ
نادِمينَ (حجرات 6)
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ ۖ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا ۗ وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ ۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ﴿٢١٩﴾
هدف من از مقاله اسلام بدون حدیث آن بود که نشان دهم با حذف حدیث چیزی خاصی را از دست نمی دهیم ولی از منافع نبود آن بهره مند می شویم.
و اخبار را سرسری نقل نکنیم و کار را به اهلش واگذار کنیم: وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا
فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَليلاً (نساء83) و این راهی است که علمای محققین با تلاشها فراوان رجالی و حدیثی پیمودهاند.
9. امّا اینکه با ترک حدیث از چه چیزهایی محروم میشویم. یک مسلمان تمام تلاشش بر این است که طبق نظر خداوند در هرچیزی زندگی کند. درست است که قرآن تبیان لکل شیء است و حکم هرچیزی در آن بیان شده است ولی اینگونه عقلهای عادّی دستشان به آن برسد.
بنابر این با ترک حدیث انسان به کلّی از حجم عظیمی از معارف الهی در ساحات عقاید و اخلاق و احکام و عرفان محروم میشود و منابع بزرگی از خرد را از دست خواهد داد. بنابر این یله و
رها میشود و از اسلام برای او چیز زیادی نمیماند و در واقع اعراض از حکم نبی ص بازگشتی به جامعه جاهلیت است، أَ فَحُكْمَ الجَْاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ يُوقِنُون. کسی که اندکی طعم لذیذ معارفی که در روایاتی که در امثال کتاب نهج البلاغه وجود دارد را چشیده باشد آنها را بهترین تفسیر برای قرآن و بهترین یاور برای عقل مییابد و هرگز حاضر نیست از آنها صرف نظر کند به این واسطه که همهی آنها معتبر نیست. بدون حدیث و تاریخ الگوی عملی بزرگ خود پیامبر (و ائمه) را عملاً از دست میدهد و چیزی که با جا پای او گذاشتن است که میتواند به قلل بزرگ رشد و معرفت برسد. مخصوصاً کسی که از میراث عظیم شیعه در روایات بیبهره است چون امتداد تبیین معارف قرآن را در مسیر تربیت اهل بیت از دست میدهد با اکتفا به قرآن واقعاً همواره این احساس را دارد که قرآن کتابی است متعلّق
به زمانهای خاصّ که برای دوران پیامبر کامل و جامع بوده است ولی برای زمانهیی ما جامعیت که هیچ بلکه حرف زیادی برای گفتن ندارد. نیز بدون حدیث حجم بزرگ دعاهای ماثور از پیامبر ص و ائمه ع را از دست میدهد. دعاهایی که چون غذای مقوّی روحی میتواند انسان را رشد دهد
بسیاری از معارف بلند دین در قرآن فقط به صورت کنایهها و اجمالاتی بیان شده است که استخراج آن جز برای نادر از افراد ممکن نیست. با ترک کلّی روایات انسان به کلّی از عمده معارف عمیق قرآن محروم خواهد شد. خلاصه اینکه قرآن، عقل و کلام نبی ص همه جلوههای یک حقیقت واحد و همچون رسولان یک خدا هستند. کسی که یکی از این جلوهها را انکار کند در واقع همهی آن حقیقت بزرگ را انکار کرده است و برای او از جلوههای دیگر هم چیزی جز پوستی ظاهری و بیخاصیت باقی نمیماند.
10. اسلام این نیست که ما روشهای مختلف را بررسی کنیم و معایب و مزایای آنها را بسنجیم و پر نفعترین آنها را انتخاب کنیم بلکه اسلام این است که انسان خود را دربست به خدا واگذار کند (إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ بقره 131) و به تمامه آنگونه که او می خواهد زندگی کند. بنابر این بحث که دو آیین مختلف را با هم بسنجیم و معایب و مزایای آن را با هم مقایسه کنیم در جایی که نظر خداوند مطرح باشد معنایی ندارد. یک مسلمان واقعی به تمامه مطابق نظر خداوند نظر میگزیند هرچند راهی سخت و دشوار مملو از آفات باشد چرا که میداند نفع و رشد و حکمت واقعی در انتخاب خداوند است.
مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَـٰكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿آل عمران: ٦٧﴾
قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّـهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ﴿آل عمران: ٦٤﴾